پارمیس


وقتی از سر کار برمیگشتم و خونه ی ما بود، همیشه میدوید سمت منو میپرید توی بغلم.

وقتی هم روی مبل نشسته بودم میپرید روی شکمم بعضی وقتا هم با لگد میزد توی شکمم  !  بدجور دلم براش تنگ شده ، گاهی وابستگی مثل یه دونه ی کوچیک رشد میکنه و میشه یه درخت بائوباب .... سلام پارمیس . دلمون تنگ شده برات.


نظرات 7 + ارسال نظر
حسین آقاخانی جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:22 ق.ظ http://zanboorestan.blogsky.com

بعضی عکسهات رو ورق زدم و دوست داشتم
همه عکسهات یا بیشترش یه غمی توشه
مخصوصا این یکی و متن زیرش

به گاهنامه عکاسی من هم یه سری بزن
متشکرم
زنبورستان
http://zanboorestan.blogsky.com

ن.ا.د شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:30 ق.ظ

سلام....مگه کجا رفته پارمیس؟!دایی امیر؟

بابک سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 07:22 ب.ظ

ای بابا امیر جان دل اینوری ها بیشتر برای شما تنگ میشه
خوب من به جای تو میبینمش فقط بجای اینکه بزنه تو شیکم من با بچه هام کلی بازی میکنه

والا بابک جان چی بگیم . دل ما هم برای اونوری ها تنگ میشه .
به بچه هات بگو اذیتش نکننا !

منم امیر پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:36 ب.ظ http://amirpix.aminus3.com

ای جان
چه پرتره ی صاف و صوفی. خبری هزت نیستاا

مریم عرشی شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:26 ق.ظ http://maryamarshi.wordpress.com

چه عکس قشنگی :) شما هم کم کار شدی.

آرش س. شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ب.ظ http://shab_tanha.persianblog.ir

بدجوری هواییمون کردی
در ضمن به جای این کارا، یکم معرفت داشته باش

Behnam.Ranjkesh یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:09 ب.ظ http://www.behnam.aminsu3.com

salam amir jan
delemoon barat tang shode
umadi samte shomal ye khabari be ma bede ziaratet konim

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد