فروم

سلام

خب من امشب همین جوری الکی الکی خوشحالم ، و ازونجاییکه فعلا تو فروم عکاسی دعوا و بزن بزنه و هی مدیران پستای ما رو پاک میکنند و ما هی پستای اونا رو نمیتونیم پاک کنیم ، و ازونجا که هی ما به اونا گیر دادیم و اونا هی به ما گیر دادند ، جماعت عکاسی به دو گروه تبدیل شده ، مدیر و عضو عادی ، چرا که با فرغان هم میشه خاک را جا بجا کرد . با کمپرسی هم میشه و همش هم زیر سر این مسعود و مهدی هستش ، برای همین هم چند تا نکته هست که باید بگم !

 . . . اولین نکته اینه که من نمیدونم چرا این مهدی و مسعود نرفتند ساندویچی باز کنند ؟ مخصوصا که قیافه ی این مسعود هم شبیه سوسیسه . این همه شغل آبرومند ، فرتی اومدن به عکاسی گیر دادن ! بعدش هم هی میاد لیست تجهیزات میزنه ، اونوقت نیکون نمیزنه تو لیستش ، آخه گوجه فرنگی ! کنون هم شد دوربین ؟ نورسنجیش مشکل داره ، فلاش نمیزنه ، لنزاش بیضویه ! ( این از اصطلاحات خودمه ! ) مثلا بعضیا میان تو گالری با 200-70 اونم از نوع سیگماش ، عکسی میگیرند که لنزای بیضوی کنون هم نمیتونن بگیرن ، بعد سعید میره مینویسه نمیشه خانوووم نمیشه ! میشه سعید ، میشه ! تو همه ی عکسات اگزیفشونو داری ؟ نداری خب !

 یا مثلا این کامیار ، هی میاد پستای تبلیغاتی میزنه ، خب نکن این کار رو . به قول دوستی ، ممکنه این سودهای سرشار همش بره تو جیب مسعود و اونوقت پولدار میشه و هی با ما میاد سفر ! نکن این کارو !

 

من نمیدونم ، چرا واقعا بعضیا فکر میکنند ما باید با هم دوست باشیم ؟ چرا نباید هی به هم گیر بدیم ؟ همش فکر میکنند که ما باید همش بگیم و بخندیم و ازعمرمون لذت ببریم و روزا که اعصابمون کوفتی میشه ، شبا باید بیایم تو فروم اعصابمون بهتر بشه ! آخه مگه فروم جای خنده و شوخیه ؟ مگه آدم از دیدن عکس لذت میبره ؟ اصلا مگه ما باید عکس بگیریم ؟

نمیدونم ...این روزها خیلی از وضع مملکت دلم گرفته ست ، حس میکنم یک گرد افسردگی همه ی شهر رو گرفته ، همه میترسیم ، نگرانیم ، سردرگمیم ، فقط و فقط میدویم ، به هم تنه میزنیم ... یه چند نفری دور هم جمع شدیم ، دوربین دست گرفتیم که زاویه ی دیدمون رو تنگ تر کنیم و نگاهمون رو بازتر. ما هم که راه رو گم کردیم ...

یاد روزهای گذشته به خیر ، یاد باد آن روزگاران یاد باد ...

روزی که اولین بار فروم رو دیدم ، روزی که پیش بابک و روح الله رفتم ، روزی که  اولین سفر رو رفتم ، بدون دوربین و با قلیون ! روزی که به محمد امدادی زنگ زدم ... روزی که با دکتر روشن مقاله ی عکاسی تهیه میکردم ، روزی که جناب محبی توی تاپیک سفرهای گروهی پست میزد ، روزی که جناب نیک نژاد خیلی صمیمانه ما رو به پارک ملت دعوت کرد .

من به شخصه خیلی به فروم مدیونم ، و همیشه توی بحث هام خیلی با احتیاط قدم برمیدارم ، خیلی از دوستانم رو همینجا پیدا کردم ، خیلی خنده هام ، سفرهام ، عکسهام ... همه ی ما یک مقداری از خودمونو توی فروم بدست آوردیم ، یک مقداری از خودمونو توی فروم خرج کردیم و یک مقداری از خودمونو توی فروم جا میگذاریم . نگرانی ما و نگرانی مدیران بیمورد نیست .  کمی هم میشه کمتر به هم گیر داد .

 

اما این ها همه دلیل نمیشه به مسعود گیر ندم ، آخه سوسیس ! نمیشد بری ساندویچی باز کنی ؟؟