فصل سرد فروغ


 

 

...و در نیزه های سبز درختانی نظر کردم که به اعماق رسته بود و آزمندانه به جانب خورشید می کوشید و دستان عاشقش در طلبی بی انقطاع از بلندی انزوای من بر می گذشت.

 و من چون فریادی به خود بازگشتم.

و به سرگشتگی در خود فروشکستم.

و من در خود فرو ریختم چنان که آواری در من،

و چنان که کاسه زهری

در خود فرو ریختم

ستارگان سوگند می خورند - گر از ایشان بپرسی

که مرا دیده اند

به هنگامی که بر جنازه خویش می گریستم و

بر شاخساران آسمان

که می خشکید

چرا که ریشه هایش در قلب من بود و

من

مرداری بیش نبودم

که دور از خویشتن

با خشمی به رنگ عشق

به حسرت

بر دوردست بلند تیزه

نگران جان اندوهگین خویش بود.

...

شاملو